3/30/2004

نه راه گم كرده ام
نه در راه مانده ام
آنچه بود ، آنچه هست
همه ايمان من است.

3/29/2004

خواستم بيام كنارت راه نبود بيام نزديكتر، يه كم رفتم عقبتر داد زدم ديگه پيشت نميام ،
اونقدر آدم دور و برت بود كه فريادم تو همهمه آدمها گم شد .
تو دلم گفتم تا خودت نخواي ديگه نميام اينجا .
مي دوني كه خواستن من چه جوريه ؟

3/22/2004

تو از رویش یک زخم
من از هوای گریه
تو از نم نم باران
من از غربت یک معبد متروک
ببین دو خط کجا به هم رسیدن .

3/21/2004

نه بلند بودم و نه سودای بلندی داشتم
که خاک بودم و همنشین سنگها .
شیدایی ام پرواز به ارتفاع یک رویش بود .

3/17/2004

بيش از هميشه به تو نياز دارم
براي تنها نبودن، تنها نماندن
پاك بودن ، پاك ماندن
دستانم را رها مكن
يا محول الحول والاحوال
مرا به عرف و شرع و تقديرت مسپار
يا مقلب القلوب والابصار
رو مگردانم .
همين يكبار .

3/16/2004

مثل بارون اگه نباري
خبر از حال من نداري
حس دختراني كه دانه اي نا مشروع در نهانشان افكنده شده
را دارم ، حس بهار ، حس رويش ، اضطرابي شوق آلوده ،
باغ متروكه اي كه به باراني جوانه زده ، شرم ، اندوه ، اميد.

3/15/2004

حضورت پنجره اي به خانه ام بود
و تو پنداشتي پي سقف خانه مي گردم .
لمس دستانت آغاز يك پيمان بود
و تو پنداشتي پي آغاز يك پيوند مي گردم .
من هنوز هستم
و تو مي پنداري ...

3/14/2004

از گذشته هاي دور آمده اي و چه دير
از گذشت ها خسته ام و چه پا بسته
به فردا نمي انديشم
كه جز ترديد ارمغاني ديگر ندارد .
به ترديد نمي انديشم
كه زخمش از هر شكستن و باختني عميق تر است .
به باد مي انديشم كه دل آويز لحظه هايم است
به آب مي انديشم كه رنگ حضور توست
به اولين بوسه .


3/13/2004

يه وقتا بارون كه مي باره آدم دودل ميشه ، زودتر برگرده خونه كه خيس نشه يا دل به بارون بده و بره حسابي قدم بزنه و آواز بخونه . اگه فقط يه رگبار باشه چي ؟ اگه طول كشيد و سيل راه افتاد چي ؟ اگه ...
اگه سيلي اگه رگبار
اگه خستم اگه بيزار
اگه خوابم اگه بيدار
رفتني يا موندگار
...
مردم از اين همه اگه ، مردم بس كه حساب و كتاب كردم ، مردم .
...
بارون بهاري دوستت دارم .
همين.

3/11/2004

هنوز اتاقم گرم حضور توست
چه بود اين شراب كهنه ؟
ديگر نه اين دست دست من است و نه اين چشم .

3/10/2004

تنها ترين روزهايم را با تو سپري ميكنم
توكه غمگين ترين خاطراتم را
با روياي بودنت و كابوس نبودنت يكي كردي ،
تو كه لحظه هاي نبودنت بيشتر بود .
تنها ترين روزهايم را با تو سپري ميكنم .

3/09/2004

فرشته نجات !
از ميان خون و آتش ،
از هنگامه ترديد و بد نامي ،
بيرونش كشيد و به اوج برد پري كوچك را .
جوجه هاي گرسنه كركس پير بر فراز بلند ترين كوه انتظار مي كشيدند .



دوست من ...

3/07/2004

خاك تشنه رامي مانست
كه به قطره آبي جوانه مي زند .
تن برهنه را مي مانست
كه به نگاهي گلگون مي گردد .
خاطرات پائيزي ام آرام آرام در بهار خنده هايش گم مي شود .
دخترم ...


3/06/2004

مردان شرافتمند بسيارند ،
راستان را همه بر دار كرديم و دم برنياوردند .
زنان شريف نيز بسيارند ،
آناني كه صداقت داشتند را سنگسار كرديم .
ليكن ما،
ما خيل كرمهاي مسلول و معلول ...

3/05/2004

حضورت زندگيم را
دستت تنم را
ومهرت دلم را تن پوش مي شد
اگر باور ميكردي ،
سايه بودن هيچ است.

3/04/2004

خطوط دستانم گواهي عشقي رامي دهند كه بي صبرانه انتظارم را مي كشد .
" فالگير پير مي گفت "
و خطوط پيشاني و گوشه هاي چشمم گواهي عشقي ست
كه بي صبرانه انتظارش را مي كشم .

3/03/2004

به پايان هيچ راهي نمي انديشم
دوستاني كه دستم را رها كردند
ترس از انتها داشتند .

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]