2/27/2006
ميدوني ؟
وسط معركه گربه و موش
ميون اينهمه قرعه هاي پوچ
نفسم بند توئه
" نفس منو نگير "
وسط معركه گربه و موش
ميون اينهمه قرعه هاي پوچ
نفسم بند توئه
" نفس منو نگير "
2/23/2006
سايه ايمن !
آرام
پشت بر درخت تناور سپرده بود
و گوش بر استخوان تركاندنش .
كرمي آخرين ريشه ها را هم مي جويد .
آرام
پشت بر درخت تناور سپرده بود
و گوش بر استخوان تركاندنش .
كرمي آخرين ريشه ها را هم مي جويد .
2/20/2006
هیچکس نبود که به مرد بگوید : این ایستگاه سالهاست متروکه مانده
و هیچ قطاری از آن عبور نمی کند و مرد همچنان به انتظار ایستاده بود.
... ... ...
همیشه هیچکس نیست .
و هیچ قطاری از آن عبور نمی کند و مرد همچنان به انتظار ایستاده بود.
... ... ...
همیشه هیچکس نیست .
2/19/2006
تو دوست داشتن ، علت ها تعيين كننده تر از نسبت ها هستند .
چيزي كه تو هيچ وقت متوجه نشدي .
چيزي كه تو هيچ وقت متوجه نشدي .
2/16/2006
دلم مي خواست ، آسمون آبي بودم
رد نگاهت رو تنم خط مي كشيد .
يا اينكه نه ،
يه كاغذ كاهي بودم ،
پوست تنم پر مي شد از شعر قشنگ بودنت
دلم مي خواست قالي بودم زير پاهات
يك شب مهتابي بودم
پر از خيال و خاطرات .
. . .
دلم مي خواست ،
دلت نخواست .
رد نگاهت رو تنم خط مي كشيد .
يا اينكه نه ،
يه كاغذ كاهي بودم ،
پوست تنم پر مي شد از شعر قشنگ بودنت
دلم مي خواست قالي بودم زير پاهات
يك شب مهتابي بودم
پر از خيال و خاطرات .
. . .
دلم مي خواست ،
دلت نخواست .
2/15/2006
حیف که نمیشه از تو گفت ...
امید.
امید.
2/13/2006
پيش روي من نشسته اي و مرا به پياده روي دعوت مي كني
و من براي لحظه رفتنت ثانيه شماري مي كنم .
و من براي لحظه رفتنت ثانيه شماري مي كنم .
2/07/2006
من اينجا از عمق خاك مي نويسم
از ميان مردگان جاندار ، محترم ، خوشبخت !
از نياز مي نويسم ، نياز به تنفس
تنفس گنداب ، عادت به تعفن
از جان مي نويسم
جان هاي آلوده ، خسته ، منجمد
...
من اينجا ، ميان اين همه پلشتي ،
نفس مي كشم ، زندگي ميكنم ، عاشق مي شوم .
از ميان مردگان جاندار ، محترم ، خوشبخت !
از نياز مي نويسم ، نياز به تنفس
تنفس گنداب ، عادت به تعفن
از جان مي نويسم
جان هاي آلوده ، خسته ، منجمد
...
من اينجا ، ميان اين همه پلشتي ،
نفس مي كشم ، زندگي ميكنم ، عاشق مي شوم .
2/04/2006
ديشب داشتم فيلم KING KONG رو دومرتبه مي ديدم
يه حس هم ذات پنداري عجيبي بهم دست داد .
نمي دونم به خاطر قيافه اش بود يا به خاطر شرايطي كه توش گير كرده بود .
يه حس هم ذات پنداري عجيبي بهم دست داد .
نمي دونم به خاطر قيافه اش بود يا به خاطر شرايطي كه توش گير كرده بود .
2/02/2006
كنار خيابون ماشينت خراب شده و منتظر امداد خودرويي
ماشين هاي پشت سر يكسره بوق ميزنن و رو مخت پاتيناژ ميرن
افسر راهنمايي رانندگي داره به علت توقف در محل ممنوع جريمه ات ميكنه
يه قرار مهم داشتي كه قطعا ديگه بهش نمي رسي
كفشهات پاتو ميزنن
خودت شاشت گرفته
سرما هم بد جوري داره گوش و دماقت رو سيخ ميزنه
تو اين هاگير و واگير يكي زنگ زده به گوشي ات و اصرار داره كه نظرت و درباره
رنگ مش موهاش بگي .
يه 206 مشكي هر چي آب و كثافت كنار خيابون هست مي پاشه به هيكلت .
ماشين هاي پشت سر يكسره بوق ميزنن و رو مخت پاتيناژ ميرن
افسر راهنمايي رانندگي داره به علت توقف در محل ممنوع جريمه ات ميكنه
يه قرار مهم داشتي كه قطعا ديگه بهش نمي رسي
كفشهات پاتو ميزنن
خودت شاشت گرفته
سرما هم بد جوري داره گوش و دماقت رو سيخ ميزنه
تو اين هاگير و واگير يكي زنگ زده به گوشي ات و اصرار داره كه نظرت و درباره
رنگ مش موهاش بگي .
يه 206 مشكي هر چي آب و كثافت كنار خيابون هست مي پاشه به هيكلت .
Subscribe to Posts [Atom]