2/15/2004
كسي دلم را بوسيد
كسي دلم را از وراي تنم بوسيد
.ميان بازوانم پيچيد و عطر خواستن را در هوا پراكند . اندام و نگاهش سرشار از خواهش و نياز بود
.مست عطر هوا و ظرافت خطوط چهره اش چيزي ميان سينه ام و از پس لرزش محسوس تنش ظريف و
مداوم مي تپيد و بيقرارم ميكرد
.در وهم تنش به خواب رفتم و با روياي نوازشگر بوسه هايش انقباض عضلاتم آرام گرفت و در آواز
نگاه و شعر لمس گونه هايش غرق گشتم
.لغزش سر انگشتانش در بين موهايم چون حركت نرم حريري كه با وزش نسيم صبح حجاب خورشيد را
پس ميزند چشمانم را به آرامش آفتاب متبسم نگاهش گشود
.به فاصله دو نگاه سر به سينه ام گذاشت وآرام گرفت
…
كه ميداند
از چه اينهمه ويرانم
وهنوز
.به انتظار بوي خوب بارانم
كسي دلم را از وراي تنم بوسيد
.ميان بازوانم پيچيد و عطر خواستن را در هوا پراكند . اندام و نگاهش سرشار از خواهش و نياز بود
.مست عطر هوا و ظرافت خطوط چهره اش چيزي ميان سينه ام و از پس لرزش محسوس تنش ظريف و
مداوم مي تپيد و بيقرارم ميكرد
.در وهم تنش به خواب رفتم و با روياي نوازشگر بوسه هايش انقباض عضلاتم آرام گرفت و در آواز
نگاه و شعر لمس گونه هايش غرق گشتم
.لغزش سر انگشتانش در بين موهايم چون حركت نرم حريري كه با وزش نسيم صبح حجاب خورشيد را
پس ميزند چشمانم را به آرامش آفتاب متبسم نگاهش گشود
.به فاصله دو نگاه سر به سينه ام گذاشت وآرام گرفت
…
كه ميداند
از چه اينهمه ويرانم
وهنوز
.به انتظار بوي خوب بارانم
Subscribe to Posts [Atom]