2/21/2004
گفتم : دوستت دارم
گفت : پس چرا نگاهت به آسمان است ؟
گفتم : رنگ چشمانت است
گفت : دلت ،دلت چرا با من نيست ؟
گفتم : دلم سبز خاطراتمان و روشن به اميد توست
گفت : دستت را به من بده
گفتم : دستم به كار ساختن آشيانه مان است
گفت : حرفت را به من بزن
گفتم : كلامم پر از سوتفاهم است
گفت : بمان و سايه سرم باش
گفتم : ماندگي مرگ است و تباهي
گفت : همه تكيه ام به توست
گفتم : به من ؟
گفت : مرا بخواه
گفتم : چگونه ؟
گفت : تصاحبم كن
نگاهش كردم
گفت : دوستت دارم
گفتم : چگونه ؟
گفت : فقط مال من باش
نگاهش كردم
گفت : دوستم داري ؟
نگاهش كردم .
گفت : پس چرا نگاهت به آسمان است ؟
گفتم : رنگ چشمانت است
گفت : دلت ،دلت چرا با من نيست ؟
گفتم : دلم سبز خاطراتمان و روشن به اميد توست
گفت : دستت را به من بده
گفتم : دستم به كار ساختن آشيانه مان است
گفت : حرفت را به من بزن
گفتم : كلامم پر از سوتفاهم است
گفت : بمان و سايه سرم باش
گفتم : ماندگي مرگ است و تباهي
گفت : همه تكيه ام به توست
گفتم : به من ؟
گفت : مرا بخواه
گفتم : چگونه ؟
گفت : تصاحبم كن
نگاهش كردم
گفت : دوستت دارم
گفتم : چگونه ؟
گفت : فقط مال من باش
نگاهش كردم
گفت : دوستم داري ؟
نگاهش كردم .
Subscribe to Posts [Atom]