4/06/2004
ماتريكس .
پرده اول نمايش سپيد بود ، سپيد و طولاني ، گرچه پر شر و شور آغاز شده بود ولي هرگز جز سكون و سكوت چيزي در خود نهفته نداشت
در پرده دوم تك رنگهاي صورتي به تناوب با گام هاي آهسته و محتاط بازيگران كه غير حرفه اي مي نمودند پيوند مي خورد و نويد پرده اي هيجان انگيز تر را در پرده بعدي مي داد
پرده سوم همانگونه بود كه انتظار مي رفت ،آميخته با رنگهاي تند ارغواني و سورمه اي ، فقط اينبار بازي گردانان وسواس بيشتري به خرج مي دادند . گويي قرار بود شالوده اصلي نمايش همه در همين پرده ريخته شود .پرده ها يك به يك فرو مي افتادند و فرا مي رفتند ، نمايش خياباني بود و روز مره بي نكه توجه خاصي رابه خود جلب كند، بازيگر نقش اول گاهي در نقش رهگذر ظاهر ميشد و گاهي در نقش تماشاچي ،گاهي كسل بود و گاهي سرخوش وبرخلاف انتظار، بازي گردانان توجه چنداني به او نداشتند و بيشتر غرق متن نماشنامه خود بودند
نميدانم چند پرده تا اينجا طي شده ولي پرده ديروز را خاطرم هست ، سبز و خوش آب و رنگ بود ولي همه به شعار دادن هاي بي سر و ته و نامفهوم گذشت كسي با همهمه به صحنه آمد و بي آنكه كار زيادي با نقش اول نمايش داشته باشد كمي اطراف او پرسه زد و چيزها يي گفت و غرولند كنان از صحنه خارج شد .شايد بازيگردانان مي خواستند براي شروع پرده امروز كه با شكوه و دلفريب مينمود مقدمه چيني كنند و يا جلوه رنگهاي آبي را كه از دريا شروع شده بود و جايي در بي انتهاي آسمان گم مي شد ، برجسته تر كنند خصوصا كه نقش اول شادمان تر مي نمود گرچه هنوز هم تلخي نگاه نا باورش بي پروا در صحنه موج ميزند .
به لايه هاي بازي مي انديشم
به منشا دلسنگي عروسك گردانان
دست ها و بازي هاي بالا تر
فرجام نمايش.
پرده اول نمايش سپيد بود ، سپيد و طولاني ، گرچه پر شر و شور آغاز شده بود ولي هرگز جز سكون و سكوت چيزي در خود نهفته نداشت
در پرده دوم تك رنگهاي صورتي به تناوب با گام هاي آهسته و محتاط بازيگران كه غير حرفه اي مي نمودند پيوند مي خورد و نويد پرده اي هيجان انگيز تر را در پرده بعدي مي داد
پرده سوم همانگونه بود كه انتظار مي رفت ،آميخته با رنگهاي تند ارغواني و سورمه اي ، فقط اينبار بازي گردانان وسواس بيشتري به خرج مي دادند . گويي قرار بود شالوده اصلي نمايش همه در همين پرده ريخته شود .پرده ها يك به يك فرو مي افتادند و فرا مي رفتند ، نمايش خياباني بود و روز مره بي نكه توجه خاصي رابه خود جلب كند، بازيگر نقش اول گاهي در نقش رهگذر ظاهر ميشد و گاهي در نقش تماشاچي ،گاهي كسل بود و گاهي سرخوش وبرخلاف انتظار، بازي گردانان توجه چنداني به او نداشتند و بيشتر غرق متن نماشنامه خود بودند
نميدانم چند پرده تا اينجا طي شده ولي پرده ديروز را خاطرم هست ، سبز و خوش آب و رنگ بود ولي همه به شعار دادن هاي بي سر و ته و نامفهوم گذشت كسي با همهمه به صحنه آمد و بي آنكه كار زيادي با نقش اول نمايش داشته باشد كمي اطراف او پرسه زد و چيزها يي گفت و غرولند كنان از صحنه خارج شد .شايد بازيگردانان مي خواستند براي شروع پرده امروز كه با شكوه و دلفريب مينمود مقدمه چيني كنند و يا جلوه رنگهاي آبي را كه از دريا شروع شده بود و جايي در بي انتهاي آسمان گم مي شد ، برجسته تر كنند خصوصا كه نقش اول شادمان تر مي نمود گرچه هنوز هم تلخي نگاه نا باورش بي پروا در صحنه موج ميزند .
به لايه هاي بازي مي انديشم
به منشا دلسنگي عروسك گردانان
دست ها و بازي هاي بالا تر
فرجام نمايش.
Comments:
<< Home
..
آنجا که انتهای صفر به عشق میل میکند
درست در همانجا که آفتاب غروب میکند
و همانجا زیر یک چتر درخت
آرزوها همه یکجا مردند!
..
Post a Comment
آنجا که انتهای صفر به عشق میل میکند
درست در همانجا که آفتاب غروب میکند
و همانجا زیر یک چتر درخت
آرزوها همه یکجا مردند!
..
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]