5/22/2004

خواب ديده بودم كه در جايي گوسفندان پيشبند قصابي و كله پزي بسته اند و جسد بيجان آدميان را ويترين فروشگاهشان عرضه ميكنند و سرهاي آنها رارديف كنار هم دور يك سيني چيده اند و يخچال و فريزر خانه هايشان پر از قطعات تن آدمهاست. سگها و گربه ها پشت اتومبيل ها رانندگي ميكنند و بي اهميت از كنار نعش انسانها كه اتومبيل ديگري آنرا زير گرفته عبور ميكنند . آدميان را قلاده بسته اند و عريان در خانه هايشان به نگهباني گمارده اند و توله سگها از روي شيطنت به آنها سنگ مي پرانند و پدرانشان فقط به گفتن يك عبارت “ نكن بچه ! گناه داره “ اكتفا مي كنند و مي گذرند . سر انسانها را به ديوار خانه ها كوبيده اند پوستشان را زير پا انداخته بودند .اندام مردمان بسياري را خشك كرده بودند و بز جا افتاده اي براي بزهاي جوان كه گويي دانشجويان او بودند نژادانواع انسانها را توضيح مي داد . قناري ها قناري كوچكي را كه براي مرگ انساني در قفس گريه مي كرد و جفت او را نيز آزادكرده بود مسخره مي كردند و …
همه اين ها را خواب ديده بودم ولي بيدار بودم كه عكس هاي كامبوج و خمر هاي سرخ را ديدم ،عكسهاي رواندا و بوسني را ديدم ، بيدار بودم كه آرزو كردم كاش فيلم و عكسهايي كه اين روز ها از زندانهاي عراق منتشر مي شود ساختگي و مونتاژ شده باشد.
بيدار هستيم … ؟ چه ميكنيم با خود ، ما انسانها ؟

Comments:
..
آدمی در عالم خاکی نمی‌آيد به دست
عالمی ديگر ببايد ساخت و از نو آدمی
..

به سادگی و صراحت رفتار
حیوانات عادت کرده ام
و از پیچیدگی و ابهام رفتار
انسانها می ترسم
..


"بيژن جلالي "
 
..
اگه کفره کلام من ، یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد دل سنگ و دل آهن
.
.
من اگه خدا بودم !!
..

زویا زاکاریان
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]