6/10/2004
از رويايي به رويايي ديگر فرو مي غلطم .
پناهنده حرمت بودم و بوسه به درگاهت آورده بودم ، آنجا كه خداوند شرم از خلقت ابليس داشت و ابليس شرم از حضور .
ماه مي خواند ، براي تو براي من ،
all you need is love .
در پس درخشش چشمان تو ، همه جان تمنا بودم . به نگاهي پر مي كشيدم و به نوازشي خاك مي گشتم . پرده راز خلقت بود كه آرام آرام فرو مي افتاد .
به زمزمه ماه سجده برآورده بودم ،
all you need is love .
نگاه تو به پرواز بود و اميد من به آغاز . دلم رنگ آفتاب گرفته بود ورخت رنگ مهتاب .
چه بي هنگام بال گشودي .
ماه مي خواند براي تو براي من ،
for ever
I love you to the end of time .
پناهنده حرمت بودم و بوسه به درگاهت آورده بودم ، آنجا كه خداوند شرم از خلقت ابليس داشت و ابليس شرم از حضور .
ماه مي خواند ، براي تو براي من ،
all you need is love .
در پس درخشش چشمان تو ، همه جان تمنا بودم . به نگاهي پر مي كشيدم و به نوازشي خاك مي گشتم . پرده راز خلقت بود كه آرام آرام فرو مي افتاد .
به زمزمه ماه سجده برآورده بودم ،
all you need is love .
نگاه تو به پرواز بود و اميد من به آغاز . دلم رنگ آفتاب گرفته بود ورخت رنگ مهتاب .
چه بي هنگام بال گشودي .
ماه مي خواند براي تو براي من ،
for ever
I love you to the end of time .
Subscribe to Posts [Atom]