7/15/2004

چي شد يهو راهي شدي ؟
دلت نخواست ، همدم لحظه هام بشي ؟
ماهي قصه هام بشي ؟
محرم غصه هام بشي ؟
دلت گرفت ؟ خسته شدي ؟ خوابت گرفت ؟
دستاي من دست نبود ؟
خونم برات گرم نبود ؟
اشك چشام اشك نبود ؟
مي خواي بمون ، مي خواي برو
ولي بدون ،
تو آسمون خونمون ، تو تنها تك ستاره اي
تو دفترم ، تنها بهونه يه جوجه شاعري
چشماي خيس و خسته مو ، دستاي تو پاك مي كنه ،
پنجره هاي بسته و نگاه پر اميد مو ، چشم تو روشن مي كنه ،
مي خواي بمون ، مي خواي برو
ولي فقط اسم من از يادت نره ، فقط همين ،
همين برام يه عالمه .

Comments:
..
سلام عزیزم، بازم منم
کی گفته بود راهي شدم؟
دلم برات تنگ شده بود!
من همونم..یادت میاد؟
اون که اومد؛
همدم لحظه هات بشه،
ماهي قصه هات بشه،
محرم غصه هات بشه.
گفتی اگه دلم گرفت؟
خسته شدم؟ خوابم گرفت؟
کی گفته بود دستت برام دست نبود؟
خونت برام گرم نبود؟
اشک چشات اشک نبود؟
.
.
می دونم کمی دلت پُره،
خسته شدی، خوابت میاد،
بیا پیشم آروم بشین،
سرتو بذار رو شونه هام
چشاتو ببند بذار بگم:
،من که یه روز ماهی قصه هات شدم
محرم غصه هات شدم،
همدم لحظه هات شدم.
می خوام بگم:
دستت برام دست بوده،
خونت برام گرم بوده،
اشک چشات، اشک بوده
روشن تر از نور بوده
.
.
حالا ببينم! بازم بگو:
می خوای برم؟؟
..
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]