7/27/2004


گرچه هيج وقت به زبون نياوردي ، ولي بالاخره خودم متوجه شدم ، حق با تو بود ، من ارزشش رو نداشتم . آخه تو عاشق نبودي كه ، مشتري بودي .اينو وقتي متوجه شدم كه كوچكترين خواهش ها رو هم ازم دريغ كردي .
تا من بيام بفهمم كي به كيه ، چي به چيه ، اووووه... بي خيالش .
راستي ، يه موضوع بي اهميت ديگه : باتو كه هستم از هميشه تنها ترم .

Comments:
..
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
..
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]