12/30/2004


يه شب توي همين اتاق
دست كشيدم لاي موهات
سجده زدم پيش نگات
دنيا مو دادم زير پات
دلم مي خواست كنار تو
قد بكشم تا آسمون
پر بكشم تا كهكشون
گفتي منم دوست دارم
مي خوام كنارت بمونم
گفتي كه اين سالهاي سال
تو هم به ياد من بودي
گفتي و من مست و خراب
خسته و دلشكسته از گذشته هاي پر سراب
بنده گفته هات شدم
تشنه بوسه هات شدم
شنبه و يكشنبه و روزهاي ديگه
منتظر صدات شدم
اون روزهاي رنگ و وارنگ
دلخوشي ها ، اون حرفهاي قشنگ قشنگ
به انتظار نشستن ها ، خنديدن ها ، رقصيدن ها
بدون يك لحظه درنگ
يكجا دادي به دوره گرد دست فروش
بزبز قندي خريدي
شهر فرنگي خريدي
انگار نه انگاري كه تو
يه شب توي همين اتاق
برام قسم خورده بودي
مردونه دست داده بودي
عشق و اميد و آرزوهاي منو
ارزون فروختي عزيزم

بي خيالش ، گذشته ها گذشته .

Comments:
..
می دانستم این قوم آن گونه عادل نیستند
آن گونه مهربان نیستند
پرندگان و رؤیاهای مان را می کشند
اما نمی دانستم
تو نیز از آن طایفه ای
..

علي محمد مودب
 
..
ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجا بدند
ديدي آخر ساقه جانت شكست ؟
آن عزيزت عهد و پيمانت شكست؟
ديدي اي دل درجهان يك يار نيست؟
هيچكس در زندگي غمخوار نيست؟
آه ديدي سادگي جان داده است؟
جاي خود را گِل به سيمان داده است؟
ديدي آخر حرف من بيجا نبود؟
از براي عشق اينجا ، جا نبود؟
نوبهار عمر را ديدي چه شد؟
زندگي را هيچ فهميدي چه شد؟
ديدي اي دل دوستيها بي بهاست؟
كمترين چيزي كه مي يابي وفاست؟
ديده اي گلها همه پژمرده اند
رنگها در دود و سرما مرده اند
آري اي دل ! زنده بودن ساده نيست
بين آدمها يكي دلداده نيست
بايد اينجا از خود اي دل گم شوي
عاقبت همرنگ اين مردم شوي !
..
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]