2/06/2005

ربط

ـ اجازه بديد كمكتون كنم .

ـ نه متشكرم .

ـ تعارف مي كنيد ؟

ـ نه به خدا ، ولي آخه خودتون وسايل تو دست داريد .

ـ اي بابا اينكه چيز مهمي نيست ، اين يكي دستم خاليه ، در ضمن تو راه كمي هم گپ ميزنيم مسير كوتاهتر ميشه .

ـ اتفاقآ من هم خسته شدم ولي آخه باعث زحمت ميشه .

ـ چه زحمتي ؟ گفتم كه يك كمي هم با هم گپ مي زنيم .

ـ پس وسايل خودتون رو چه مي كنيد ؟

ـ چي مي خواد بشه اونا رو ميگيرم تو اون يكي دستم ، وسايل شما هم تو اين دستم ، خودمون هم باهم گپ ميزنيم .

ـ مي دونم ، اين نهايت لطف شماست ، ولي آخه مي گم نكنه براتون مشكل ايجاد بشه ، نمي خوام باعث ناراحتي تون بشم .

ـ اي بابا ، وفتي من خودم ميگم كه زحمتي نيست ، باز هم حرفي باقي مي مونه ؟

اصلآ من دلم ميخواد چند لحظه همراه شما باشم .

ـ حق با شماست ، من هم دلم ميخواد ، ولي مي ترسم خسته بشيد .

ـ چرا متوجه نيستيد ، من فقط ميخوام براي چند لحظه همراهتون باشم .

ـ پس تكليف وسايل خودتون چي ميشه ؟

ـ عزيز من وسايل من چه ربطي به چند لحظه همراهي دوتا آدم تنها داره ؟

ـ ربط داره يا نداره مهم نيست ، مهم اينه كه اونا وجود دارند .شما چرا متوجه نيستيد؟



Comments:
..
داستان زندگی ماست:
راه های نرفته"
حرفهای نگفته،
رازهای شنیده نشده
و
.
.
پایان!!
..
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]