4/15/2007

" ابریق می مرا شکستی ربی "

Comments:
پدر رفت . روحش شاد محبتش بیکران بود و ادراکش بسی بسیار فراتر از مردمان این روزگار ، برای من هم پدر بود رفیق ، چیزی دیگر نمانده جز حضوری مبهم از او و آدمیانی که هر روز می آیند و می روند و لحظه لحظه اش را یاد میکنند و برای ما فقط لبخندی مانده است و درد درونمان ،تسلیت مرا بپذیر رفیق
 
هر که رفت انگار پاره ای از دل ما را با خود برد
مثل پدر
که رفت وتمامی آسمان را با خود برد
پدر جان نثار ستاره بود
ستاره که رفت
او دیگر نبود
...دیگر نیست
ستاره به ما نیازی نداشت
ولی ما به یک آسمان
با تمامی ستاره هاش محتاجیم
رفتن پدر و ستاره درس بود و سرمشق
تا ماندن را طمع نکنیم
ماندن به چه بهائی؟نه
نمی خواهم بمانم و ببینم
نمی خواهم
 
میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه
امان از خاطرات زیبایند اما تکرار نشدنی
با تلخی تکرار نشدنش چه کنیم؟
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]