7/04/2012

بی چتر آمده ام 
.
.
.
.   بی پروا ببار

Comments:
راه رفتن در مه
چتر نمی‌خواهد
وقتی آنقدر نزدیک است
که اشک می‌شود
روی گونه‌ات.


“ آنژيلا عطايى پيركوه ”
 
باریکلا .
 
شايد چيزى
در زمزمه ى بارانِ پاييزى باشد ...
.
.
.
سلام كاوه☺
باز دو خط نوشتى و رفتى؟ فصل عوض شد
حداقل يك خانه تكانى بكن از دلت و فلاشر ، هر دو
فقط بدونيم خوبى ، همين !!!

خوب باش ، لطفاًً !
 
نرم مى بارم
بر چترى بى عاشق
و حواس ام نيست
كه جاى ديگر سيل مى شوم
 
باران تمام لحظه‌‌های پنجره را پر کرده بود
تو رفته بودی
و مانده بود تنها
جای پای چند گوزن
که روی خاک سم می کوبیدند

باران
و یک چتر پر از سوراخ
.
.
.
.
.
« فريبا صديقيم »
 
انتظار بارانی را می‌کشم
که پلک بر هم بگذارم
باریده است !

به تماشای باران ستاره‌ها
بی‌ چتر
بیا


كيكاووس ياكيده
 
فرصت زیر یک سقف ماندن
از دست رفت
یا چتر باز نشد
یا باران بند آمد
.
.
“ ساره دستاران ”
 
دریاچه‌یی از نمک می‌خواهم
که بر اندوهم ببارم.
 
ابرها،
نامه‌های مچاله‌ی من‌اند
که بغض‌هایم را
در آن‌ها می ‌نویسم
و به دست باد می‌سپارم
تا برای‌ات بخوانَدَش.


« روجا چمنكار »
 
گلوی ابر، انگار بُغض را
تا کبود گونه‌های‌اش می‌فشارد

وای اگر باران نبارد !
.
.
.
“ سِمَن ”
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]