10/14/2004


خورشيد آرام آرام فرو مي رود
و سايه همه خاك را فرا مي گيرد
فقط خدا مي داند كه در اين سرزمين
ديگر طلوعي نخواهد بود .
به تماشا نشسته ام
پر از درد
پر از سكوت .

Comments:
..
دردها از بودن است و حرفها از نبودن،
میان بودن و نبودن مرزی است باریک ؛ شاید بتوان در آن مرز قدم زد،
آبی نوشید و شعری نوشت، بی هیچ درد و حرفی
چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟
مگر شعور با درد ساخته میشود؟
میتوان بدون درد هم شعری سرود
من آن مرز را میخواهم
..


علي اكبر ثابتيان
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]